جدایی دین از سیاست: شعاری ملی گرایانه در تمسّک به نظام شاهنشاهی ایران باستان
امروزه ملّی گرایان ایران پرست با معرّفی شاهانی چون کوروش و داریوش از آنها به عنوان ملی گرایانی نام میبرند که تنها دغدغه ی آنها زنده کردن مجد و عظمت ایران و ایرانی بوده است. آنها چه در تمسّک به تاریخ اساطیری و تعریف از شاهنامه و چه در مراجعه به تاریخ ملّی و تمجید از نظام شاهنشاهی هخامنشی همواره بهدنبال برجسته کردن عناصر خاصّی از این تاریخ در توجیه ضرورت ایران پرستی به جوان امروز ایرانی بوده اند. جالب است که آنها تحقّق دوباره ی این روحیّه ی ایران پرستی و احیای مجد و عظمت پیشین زمان هخامنشی را هم در بازگشت ایرانیان به ملّی گرایی منهای دین جستجو می کنند. امّا آیا واقعاً چنین بوده است؟ آیا سیاست شاهان ایران باستان و مشروعیّت و مقبولیّت مردمی این شاهان جدای از دین معنا داشته است؟ اجازه دهید تا با مراجعه به تاریخ اساطیری و تاریخ رسمی به شماری از پادشاهان برجسته ی آن دوران از این زاویه نگاهی دوباره بیاندازیم.
پادشاهان تاریخ اساطیری
تاریخ ایران باستان حداقل تا دویست سال پیش در پیوندی ناگسستنی با آن چیزی بوده است که امروزه از آن به عنوان تاریخ اساطیری یاد می شود؛ تاریخی که به جای مادها و هخامنشیان با پیشدادیان آغاز می شد و با کیانیان ادامه می یافت. این تاریخ اساطیری هم کاملاً متأثر از روایتی دینی از این تاریخِ وابسته به جهان مینوی است. جهانی با محوریّت امشاسپندان و دیوان که نیروهای خیر و شر در آن به نبردی دائمی مشغول هستند. این نبرد کم کم با آفرینش گیتیی به صحنه ی گیتی هم کشیده می شود و شاهان و پهلوانان به جای امشاسپندان و دیوان صحنه گردانان جدید این میدان کارزار جدید می شوند. امّا این شاهان و پهلوانان تا زمانی شایستگی این جایگاه را دارند که از راه راستی و عدالت عدول نکنند و دامن خود را به گناه آلوده نسازند.
… [ادامه دارد]