فتوحات اسلامی در ماوراءالنهر (بین سالهای ۶۰-۹۰ﻫ.ق.)
مقدمه
از ۵۴ق./۶۷۴م. والیان خراسان جنگهایی را با شاهنشینهای سغد و خوارزم آغاز کردند که بدون نتیجهای قطعی تا ۹۰ق./۷۰۹م. ادامه یافت. دربارهی این جنگها دو تکنگاری فتوح خراسان، اثر علی بن محمد مداینی (د۲۲۵ق.) و کتاب خراسان، اثر ابوعبیده معمر بن مثنی از منابع اصلی به شمار میآیند (نک. ابنندیم، ۵۹، ۱۱۵)، که پایهی گزارشهای بلاذری، طبری و نرشخی بودهاند.
آنسوی رود جیحون را عربها ماوراءالنهر (فرارود) میگفتند و این منطقه را هیطل نیز مینامیدند. به گفتهی لسترنج، این بلاد را میتوان به پنج ایالت تقسیم کرد: ۱- سغد، که مهمترین این ایالتهای پنجگانه بود، با دو کرسی مهم بخارا و سمرقند؛ ۲- خوارزم یا همان خیوه؛ ۳- چغانیان، که ختل و ولایات دیگر جیحون علیا را شامل میگردید. بدخشان نیز بااینکه در ساحل چپ یعنی ساحل جنوبی جیحون واقع بود چون تقریباً خمیدگی بزرگ جیحون در آنسوی طخارستان آن را در برگرفته بود جزء این ایالت محسوب میشد؛ ۴- فرغانه؛ ۵- چاچ (یا تاشکند امروزی).
البته لازم به ذکر است که در دورهی موردبررسی، مورخانی همچون طبری، ماوراءالنهر را بخشی از خراسان بزرگ دانسته و ضمن بیان وقایع خراسان بزرگ، از ماوراءالنهر نیز سخن به میان آوردهاند. در اینجا سعی شده است سیر فتوحات اسلامی حتیالإمکان بهصورت سالشمار موردبررسی قرار گیرد تا درک بهتری از نفوذ اسلام طی دوران موردبحث در منطقهی ماوراءالنهر پیدا کنیم.
نگاهی اجمالی به فتوحات اسلامی در ماوراءالنهر (۶۰-۸۶ق.)
عبیدالله بن زیاد در سال ۵۶ هجری معزول شد و سعید بن عثمان والی خراسان شد. از جیحون گذشت و به بخارا آمد. خاتون کس فرستاد و گفت بر همان صلحم که با عبیدالله بن زیاد کردهام و از آن مال بعضی فرستاد که ناگاه لشکر سغد و کش و نخشب رسیدند و عدد ایشان صدوبیست هزار مرد بود. خاتون از صلح و ازآنچه فرستاده بود پشیمان شد. سعید گفت بر همان قولم و آن مال بازفرستاد. خاتون گفت ما را صلح نیست. آنگاه لشکرها جمع شدند و در مقابل یکدیگر ایستادند و صفها برکشیدند. خداوند سهم در دل کافران انداخت تا آنهمه لشکرهای کافران بازگشتند بی خرب. خاتون تنها ماند. باز کس فرستاد و صلح خواست و مال زیادت کرد. سعید گفت من اکنون به سغد و سمرقند میروم و تو به راه من هستی از تو گرویی باید داشته باشم تا راه بر من نگیری و مرا نرنجانی. خاتون ۸۰ تن ملک زادگان را نزد سعید به گرو فرستاد.
ادامه فتوحات در ناحیه آسیای مرکزی و ماوراءالنهر به دوره خلافت عبدالملک بن مروان از سال ۶۵ هجری تا سال ۹۶ هجری و همینطور در دوره ولید بن عبدالملک میباشد. نقطه عطف ادامه این کشورگشاییها در زمان امارت حجاج بن یوسف بر منطقه عراق و خراسان است. در سال ۷۲ هجری که مصعب بن زبیر به قتل رسید عبدالله بن خازم در نیشابور درگیر جنگ با بحیر بن ورقاء بود. ابن خازم با عبدالملک اختلاف داشت و از ابن زبیر حمایت میکرد. عبدالملک برای اینکه ابن خازم را بهجانب خود بخواند برای او نامهای نوشت و از او خواست تا بیعت کند و در مقابل عبدالملک هم امارت خراسان را به مدت هفت سال به او بسپارد. اما ابن خازم قانع نشد و پاسخ تحقیرآمیزی به عبدالملک داد. با این برخورد عبدالملک پیغامی برای بکیر بن وشاح که از طرف ابن خازم والی مرو بود فرستاد و او را علیه عبدالله بن خازم تطمیع نمود. بکیر هم پیشنهاد عبدالملک را پذیرفت و بهجای ابن زبیر برای عبدالملک خطبه خواند و مردم مرو نیز از او حمایت نمودند. ابن خازم که از اوضاع مرو در هراس بود جنگ با بحیر بن ورقاء را رها کرد و به سمت مرو عازم شد؛ اما بحیر با سپاهش او را تعقیب نمود و سرانجام در نبردی او را کشت و بکیر بن وشاح به امارت خراسان رسید. اما بیش از دو سال بر این مأموریت باقی نماند. در سال ۷۴ هجری عبدالملک امیه بن خالد را جانشین بکیر بن وشاح نمود. تا اینکه در سال ۷۵ هجری حجاج بر سرکار آمد.
در سال ۷۵ عبدالملک عراق را به حجاج بن یوسف سپرد و خراسان و سیستان را از آن مستثنی کرد. عبدالملک فرمان ایالت و امارت را برای او به مدینه فرستاد (که او امیر آن سامان بود) به او تأکید کرد که زودتر برود. او هم با دوازده شترسوار در نیم روز بهطور ناگهانی وارد کوفه شد. در آن هنگام بشر مهلب را برای جنگ خوارج فرستاده بود. حجاج بر منبر رفت. مردم میخواستند او را بر منبر به گمان اینکه خارجی است سنگ بزنند اما وقتی شروع به خطبه کرد سنگ از دستانشان میافتاد. حجاج حجاب خود را برداشت و گفت: من فرزند روشنایی و فرازگیر میدانها هستم هرگاه دامان عمامه را از سر و روی و دهان خود بردارم مرا خواهید شناخت. به خدا سوگند من فتنه و شر را به وجدان برمیگردانم و عامل و فاعل فتنه را بهمانند عمل خود کیفر میدهم. من سرهایی میبینم که وقت دروی آنها رسیده است. من خون را مابین دستار و ریشها روان میبینم.
باروی کار آمدن حجاج رنگ خشونت و ظلم و ستم هم بر دامن فتوحات نشست. کارگزاران وی در ماوراءالنهر که در ابتدا مهلب بن ابی صفره و فرزندان او بودند مجری سیاستهای خشونت طلبانه حجاج شدند. البته در چند سال نخستی که حجاج روی کار آمده بود فتنه ابن زبیر و همینطور درگیریهای خوارج چندان مجالی برای کشورگشاییهای جدید نمیداد و بعد از رفع این موانع بود که سیاستهای حجاج در ماوراءالنهر توسط عمال او پیاده شد. عبدالملک در سال ۷۸ هجری امیه بن خالد را از امارت خراسان برکنار کرد و ایالت خراسان و سیستان را نیز به مناطق قبلی که تحت امارت حجاج بود منضم نمود. حجاج در کنار مهلب بن ابی صفره که امیر خراسانش کرد امارت سیستان را نیز به عبیدالله بن ابی بکره سپرد. مهلب ده ماه بعد از حکم حجاج وارد خراسان شد و قبل از آن پسرش یزید را برای اداره امور وارد آنجا کرده بود. مهلب به ادامه فتوح و بازپسگیری بخشی از شهرهایی که شورش میکردند ادامه داد. او در سال ۸۰ هجری از بلخ گذشت و در کنار کش اردو زد و ختل و بخارا را نیز مجدداً آرام نمود. مهلب در سال ۸۲ هجری درحالیکه با اهالی کش صلح نموده بود راهی مرو شد و در آنجا به دلیل بیماری از دنیا رفت و پسرش یزید جانشی وی شد. یزید هم همان سیاستها را در پی گرفت. او در سال ۸۴ توانست قلعه نیزک را فتح نماید و غنائم بسیاری به دست بیاورد. با سرکوب شدن فتنه ابن اشعث که کار را برای حجاج تنگ کرده بود اوضاع ماوراءالنهر نیز تا حدود زیادی متأثر شد.
سالشمار فتوحات اسلامی در ماوراءالنهر با مرکزیت خراسان
سال شصت و یکم
به نظر میرسد که مسلمانان ازآنجام فتوحات در فصل زمستان پرهیز داشتهاند و بهندرت در این فصل به غزا روی آوردهاند. پایگاه اصلی مسلمانان طی این دوران ظاهراً مرو، و غیرمسلمانان خوارزم بوده است. به گفتهی طبری در ذیل حوادث سال شصت و یکم، عاملان خراسان به غزا میرفتند و وقتی زمستان میشد از غزاهای خویش به مرو شاهجان بازمیگشتند و به هنگام بازگشت مسلمانان، شاهان خراسان مجاور خوارزم گردهم جمع میشدند و پیمان میبستند که به جنگ یکدیگر نروند و موجب جنگافروزی نشوند. هرچه مسلمانان بر انجام نبرد به امیران خود اصرار میکردند، بهفایده بود؛ تا اینکه سلم بن زیاد به خراسان آمد. در این سال یزید بن معاویه، سلم بن زیاد را والی سیستان و خراسان کرد. وی به غزا پرداخت و یکی از این غزاها در زمستان بود. مهلب بن ابیصفره به اصرار از سلم خواست تا او را برای انجام نبرد سوی خوارزم روانه کند و سلم نیز او را با یک سپاه ششهزارنفری و به قولی چهارهزارنفری روانه نمود. مهلب آنها را محاصره کرد و آنها تقاضای صلح نمودند و مهلب بر اساس صلحنامه چیزی معادل پنجاه هزار هزار [پنجاه میلیون] از آنها چیز گرفت و به همین سبب، مهلب نزد سلم تقرب یافت. سلم نیز مقداری از این چیزهای به غنیمت گفتهشده را برای یزید بن معاویه به شام فرستاد. سپس، سلم به همراه زن خویش، اممحمد دختر عبدالله، به غزای سمرقند رفت و آنجا پسری به دنیا آورد که نامش را سغدی نهاد. گفته میشود اممحمد کسی را به نزد زن فرمانروای سغد فرستاد و زیوری به عاریت خواست و او تاج خویش را برای اممحمد فرستاد و هنگامیکه بازگشتند اممحمد تاج را نیز با خودش آورد؛ که همین مطلب خود حاکی از این است که زنان پادشاهان خوارزم نیز تاج بر سر مینهادهاند، که یکی از این تاجها برای اممحمد فرستادهشده است.
زمانی که سلم در خراسان والی بود یزید بن معاویه و معاویه بن یزید یکی پس از دیگری از دنیا رفتند و سلم مرگ آنها را مخفی میکرد، تا اینکه اشعار شاعری به نام ابنعراده رواج یافت و سلم بهناچار مرگ آنها را علنی نمود و مردم را دعوت کرد که تا زمان تعیین خلیفهی جدید، بهدلخواه بیعت کنند و مردم حداقل به مدت دو ماه در بیعت با وی بودند و سپس مخالفتهایی آشکار شد. شاید بتوان گفت این اولین زمزمههای استقلال از سوی یک والی خراسان باشد، که در تاریخ اسلام گزارششده است. بر اساس روایتی از طبری به گفتهی پیرمردی خراسانی، مردم خراسان هیچ امیری را همچون سلم بن زیاد دوست نداشتهاند و در آن سالها که سلم در خراسان بود، به خاطر دوستی که با سلم داشتند، بیشتر از بیست هزار مولود را سلم نام نهادند.
سال شصت و چهارم
طبری در ضمن بیان وقایع سال شصت و چهارم، دربارهی حملهی ترکان به سرزمینهای اسلامی مینویسد: زمانی که عبدالله بن خازم، عامل خراسان، در هرات بود ترکان به قصر اسفاد حمله بردند و ساکنان آنجا را محاصره کردند. بیشتر کسانی که آنجا بودند از مردم ازد بودند که شکست خوردند و سایر ازدیان نیز که به کمک آمدند باز حریف ترکان نشدند؛ بالأخره از عبدالله بن خازم یاری خواستند و او زهیر بن حیان را با افرادی از قبیلهی بنیتمیم سوی آنها فرستاد و گفت «به ترکان تیراندازی نکنید، وقتی آنها را دیدید بهسویشان حمله کنید» و آنان نیز باوجود سرمای شدید موفق به دفع آنها شدند.
سال هفتادم
از نمونهای نفوذ امیران مسلمان در ماوراءالنهر در دههی ۷۰ق.، جریان روی آوردن موسی بن عبدالله به ترمذ است. بر پایهی منابع تاریخی، در حدود سال ۷۰ق.، موسی فرزند عبدالله بن خازم، والی ابن زبیر بر خراسان به اشارهی پدر، فوجی از سربازان وفادار به بنیخازم را با خود برگرفته، به آنسوی آمو روی نهاد و پس از کوتاه زمانی جنگوگریز، و عبور از مسیر بخارا و سمرقند، به دژی در ترمذ روی آورد و بهزوی زمام امور را در آن نواحی در دست گرفت… حکومت ضد شامی موسی تا ۸۵ق. دوام یافت و تنها اختلافات درونی که به قتل موسی انجامید، زمینهی اضمحلال آن را پدید آورد (بلاذری، ۴۰۷-۴۰۹؛ طبری، سال ۸۵ق.).
سال هفتاد و هفتم
به گفتهی طبری در سال هفتاد و هفتم امیه بن عبدالله، والی عبدالملک در خراسان بود. او بکیر بن وشاح سغدی را به غزای ماوراءالنهر گماشت. بکیر برای حرکت لوازم آماده کرد و مخارج بسیار کرد و برای تهیهی اسب و سلاح از ثروتمندان و بازرگانان سغد وام گرفت. اما بجیر بن ورقاء صریمی از او پیش امیه بدگویی کرد و امیه تصمیم گرفت که خود به غزا رود و فرماندهی را بر عهده بگیرد. امیه بهسوی بخارا رفت، ولی به سبب خیانت بکیر و دستگیری پسر امیه توسط وی، بکیر با مردم بخارا در مقابل اندک فدیهای صلح کرد و بازگشت.
سال هشتادم
عامل خراسان در این سال از سوی حجاج بن یوسف ثقفی، مهلب بن ابیصفره بود. در همین سال مهلب نهر بلخ را طى کرد و به کش رفت. به گفتهی مفضل بن محمد، وقتى مهلب در کش جا گرفت، أبو الأدهم زیاد بن عمرو زمانى بر مقدمهی سپاه وى بود با سه هزار نفر که به لحاظ نیرو، معادل پنج هزار نفر بودند، چونکه أبوالأدهم به تدبیر و اندرزگویى و جنگآورى همسنگ دو هزار نفر بود. وقتى مهلب در کش بود، پسرعموی شاه ختلان آمد و او را به غزاى ختلان خواند، مهلب پسر خویش یزید را با وى فرستاد که با اردوى خویش آنجا فرود آمد، پسرعموی شاه نیز با اردوى خویش سوى دیگر جاى گرفت. در آنوقت پادشاه، سبل بود، سبل به پسرعموی خویش شبیخون زد و در اردوگاه وى تکبیر گفتند، پسرعموی سبل پنداشت که عربان با وى خیانت کردهاند و به سبب اینکه از اردوگاهشان کناره گرفته از خیانت وى بیمناک بودهاند. سبل او را اسیر کرد و به قلعه خویش برد و او را کشت. یزید بن مهلب وارد قلعه سبل شد و با او صلح کردند که فدیهاى بدهند و فدیه را براى وى بردند و او پیش مهلب بازگشت. مادر کسى که سبل او را کشته بود، به مادر سبل پیغام داد: «چگونه از پس آنکه سبل پسرعموی خویش را کشت امید بقاى او را دارى! وى هفت برادر داشت که همه را کشت و تو مادر یک فرزندى.» مادر سبل پیغام داد که شیر، فرزند کم دارد و خوکان فرزند بسیار دارند.
مهلب پسر خویش حبیب را سوى ربنجن فرستاد که با امیر بخارا روبهرو شد که چهل هزار کس همراه داشت، یکى از مشرکان هماورد خواست و جبله غلام حبیب به هماوردى، سه کس از آنها را کشت. آنگاه بازگشت و اردو بازگشت و مشرکان سوى دیار خویش رفتند. گروهى از دشمنان به دهکدهاى فرود آمدند، حبیب با چهار هزار نفر سپاهی به مقابله-ی آنها رفت و نبرد کرد و بر آنها ظفر یافت و دهکده را سوخت و پیش پدر خویش بازگشت و آنجا را محترقه گفتند. به قولى دیگر، آنکه دهکده را سوخت جبله غلام حبیب بود. مهلب دو سال در کش بود، بدو گفتند: «چه شود اگر سوى سغد و ماوراى سغد روى» گفت: «کاش نصیب من از این غزا سلامت این سپاه بود که سالم به مرو بازگردند.» روزى یکى از دشمنان آمد و از مهلب هماوردى خواست هریم بن عدى سوى وى رفت، عمامهاى داشت که آن را روى خود پیچیده بود، به جویى رسید و مشرک لختى به وى پرداخت، عاقبت هریم او را کشت و سلاحش را برگرفت. مهلب به او گفت: «اگر کشتهشده بودى و هزار سوار به کمک من مىفرستادند، به نظر من همسنگ تو نبودند»
وقتى مهلب در کش بود، از گروهى از مردم مضر بدگمان شد و آنها را محبوس نمود. هنگامیکه بازگشت و صلح شد آنها را رها کرد. حجاج بدو نوشت: «اگر آزاد کردن آنها کار صواب بود محبوس کردنشان ستم بود.» مهلب گفت: «از آنها بیمناک شدم و محبوسشان کردم و چون ایمن شدم آزادشان نمودم.» گفته میشود ازجمله کسانى که مهلب محبوس کرد، عبدالملک بن ابیشیخ قشیرى بود. آنگاه مهلب با مردمکش صلح کرد که فدیهاى بگیرد.
سال هشتاد و دوم
با توجه به روایات تاریخی بهخوبی میتوان فهمید که خط مقدم جبههی مسلمانان در این هنگام شهر کش ماوراءالنهر بود و فرمانده سپاه مسلمانان مهلب بن ابیصفره بود، که حتی به خاطر مرگ فرزندش نیز حاضر به ترک آنجا نشد. گزارش راهزنی ترکان علیه مسلمانان نیز نشاندهندهی عدم امنیت مناطق تحت نفوذ مسلمانان و عدم همبستگی میان ترکان است که میتوان در گزارشهای مسلمانان بهوضوح مشاهده کرد.
به گفتهی طبری، عامل جنگ خراسان مهلب بود و عامل خراج آنجا مغیره بن مهلب بود از جانب حجاج، که در این سال مغیره بن مهلب در خراسان درگذشت. بنا به گفتهی مفضل بن محمد، مغیره بن مهلب در مرو جانشین پدر بود بر همه کار وى، و در رجب سال هشتاد و دوم بمرد. وقتیکه مغیره مرد مهلب مقیم کش ماوراءالنهر بود که با مردم آنها جنگ داشت. پس مهلب، یزید را پیش خواند و سوى مرو فرستاد، هنگامیکه درباره کارها بدو دستور مىداد اشک بر ریشش سرازیر بود. حجاج به مهلب نامه نوشت و مرگ مغیره را تسلیت گفت. یزید با شصت و به قولى هفتاد سوار روان شد که مجاعه بن عبدالرحمن عتکى و عبدالله بن معمر بن سمیر یشکرى و دینار سیستانى و هیثم بن منخل جرموزى و غزوان اسکاف، بزرگ زم که به دست مهلب مسلمان شده بود، و ابو محمد زمى و عطیه وابسته عتیک از آن جمله بودند.
در بیابان نسف پانصد کس از ترکان به آنها رسیدند و پرسیدند: «شما کیستید؟» گفتند: «بازرگانانیم» گفتند: «پس بارهایتان کو؟» گفتند: «از پیش فرستادهایم» گفتند: «چیزى به ما بدهید» یزید دریغ کرد، اما مجاعه جامه و مقدارى کرباس و یک کمان به آنها داد که برفتند، آنگاه نامردى کردند و باز سوى آنها آمدند. یزید گفت: «من آنها را بهتر مىشناختم.» با ترکان نبرد کردند و نبردشان سخت شد، یزید بر اسبى کوتاه بود، یکى از خوارج نیز با وى بود که وقتى یزید او را گرفته بود گفته بود: «مرا زنده بدار» و یزید از او درگذشته بود، بدو گفت: «بیار آنچه دارى» و خارجى به ترکان حمله برد و با آنها درآمیخت و پشت سر آنها رسید و یکى از آنها را بکشت، بار دیگر حمله برد و با آنها درآمیخت و از آنها جلو افتاد و یکیشان را بکشت، آنگاه پیش یزید بازگشت. یزید نیز یکى از بزرگانشان را بکشت، ساق یزید تیر خورد، کار ترکان بالا گرفت، ابومحمد زمى بگریخت. یزید در مقابل آنها پایمردى کرد تا به یکسو شدند و گفتند: «ما نامردى کردهایم ولى نخواهیم رفت تا همگى بمیریم یا شما بمیرید یا چیزى به ما دهید.» یزید قسم یادکرد که چیزى به آنها نخواهد داد. مجاعه گفت: «ترا به خدا مغیره هلاک شد و دیدى که مهلب از مصیبت وى چه کشید، ترا به خدا خودت را به کشتن مده» گفت: «مغیره از مدت خویش بیشتر نماند و من نیز از مدت خویش بیشتر نخواهم ماند» مجاعه یک عمامه زرد سوى ترکان انداخت که بگرفتند و برفتند. آنگاه ابومحمد زمى با چند سوار و خوراکى بیامد. یزید بدو گفت: «اى ابو محمد ما را به دشمن تسلیم کردى؟» گفت: «رفته بودم براى شما کمک و خوراکى بیارم.»
در این سال مهلب با مردمکش در مقابل فدیهاى صلح کرد و ازآنجا به آهنگ مرو حرکت کرد. به گفتهی مفضل بن محمد، مهلب از گروهى از مردم مضر بدگمان شد و آنها را بداشت، و چون از کش بیامد آنها را بهجا گذاشت، حریث بن قطبه آزادشده خزاعه را نیز آنجا نهاد و گفت وقتى فدیه را به تمام گرفتى گروگانها را پس بده. مهلب از نهر عبور کرد و چون به بلخ رسید آنجا بماند و به حریث نوشت که بیم دارم اگر گروگانها را به آنها بدهى به تو حمله آرند وقتى فدیه را گرفتى گروگانها را رها مکن تا به سرزمین بلخ رسى. حریث به شاه کش گفت: «مهلب به من نوشته گروگانها را نگهدارم تا به سرزمین بلخ رسم، اگر آنچه را به عهدهدارى زودتر به من دهى گروگانهایت را بدهم و بروم و به او بگویم که وقتى نامه او رسید که آنچه را به عهده داشتند گرفته بودم و گروگانها را داده بودم» پس با شتاب مال صلح را بگرفت و کسانى از آنها را که به دست داشت پس داد و به راه افتاد. ترکان راه بر او گرفتند و گفتند: «براى خودت و همراهانت فدیه بده که ما به یزید بن مهلب برخوردیم و او نیز براى خویشتن فدیه داد.» حریث گفت: «در این صورت مرا نیز مادر یزید زاده» و با آنها نبرد کرد و از آنها بکشت و اسیر گرفت که در مقابل اسیران فدیه دادند که بر آنها منت نهاد و آزادشان کرد و فدیه را نیز پس داد. این سخن حریث که در این صورت مرا نیز مادر یزید زاده به مهلب رسید و گفت: «این بنده خوش ندارد که خویشاوندش او را زاده باشد» و خشمگین شد.
چون حریث به بلخ پیش مهلب رسید از او پرسید: «گروگانها چه شد؟» گفت: «چیزى را که به عهده داشتند گرفتم و آنها را رها کردم» گفت: «مگر ننوشته بودم که آنها را رها نکنى؟» گفت: «وقتى نامه تو رسید که آزادشان کرده بودم و چیزى را که از آن بیمناک بودى از پیش برداشتم.» گفت: «دروغ مىگویى، به آنها و شاهشان تقرب جستى از نامه من که به تو نوشته بودم مطلعش کردى» و بگفت تا او را برهنه کنند. حریث از برهنه شدن بنالید چندانکه مهلب پنداشت که پیس دارد. پس او را برهنه کرد و سیصد تازیانه بزد. حریث گفت: «خوش داشتم ششصد تازیانهام زده بود اما برهنهام نکرده بود که برهنه شدن را خوش نداشتم و از آن شرم داشتم.» آنگاه حریث قسم یادکرد که مهلب را بکشد. یک روز مهلب برنشسته بود، حریث نیز برنشسته بود وقتى پشت سر مهلب مىرفت به دو غلام خویش گفت که او را ضربت بزنند. یکیشان دریغ کرد و از او جدا شد و برفت و آن دیگرى که تنها ماند جرئت نیاورد که به مهلب حمله کند. وقتى حریث بازگشت به غلام خویش گفت: «چرا از کشتن وى بازماندی؟» گفت: «به خدا بر تو بیم داشتم، به خدا درباره خودم نگران نبودم، مىدانستم که اگر او را بکشم تو کشته مىشوى، ما نیز کشته مىشویم، با تو نظر داشتم و اگر مىدانستم از کشته شدن مصون مىمانى او را کشته بودم.»
پسازآن حریث پیش مهلب نرفت و چنان وانمود که بیمار است. مهلب خبر یافت که او بیمار نمایى مىکند و قصد کشتن وى دارد و به ثابت بن قطبه گفت: «برادرت را پیش من بیار که او مانند یکى از فرزندان من است و آنچه درباره وى کردم به خاطر وى و تأدیب وى بود. گاه باشد که یکى از فرزندانم را بزنم و ادب کنم.» گوید: ثابت پیش برادر رفت و او را قسم داد و از او خواست که برنشیند و پیش مهلب رود، اما حریث دریغ کرد و از مهلب بیم کرد و گفت: «به خدا از پس آنکه با من چنان کرد پیش وى نمىآیم، از او اطمینان ندارم، او نیز از من اطمینان ندارد.» و چون ثابت برادر حریث چنین دید بدو گفت: «به خدا اگر رأى تو چنین است بیا پیش موسى بن عبدالله بن خازم رویم» که ثابت بیم داشت حریث مهلب را به غافلگیرى بکشد و همگیشان کشته شوند. پس با سیصد کس از خدمه و خاصان عرب خویش حرکت کردند.
در این سال مهلب بن ابى صفره درگذشت. وقتى مهلب از کش بازگشت آهنگ مرو داشت و چون به زاغول مرو روذ رسید بیمارى باد در تنش افتاد و به قولى بیمارىاى طاعون مانند گرفت، پس حبیب و دیگر فرزندان خویش را که آنجا بودند پیش خواند و چند تیر بخواست که به همبسته شد و گفت: «مىتوانید این تیرها را یکجا بشکنید؟» گفتند: «نه» گفت: «مىتوانید وقتى پراکنده شد آن را بشکنید؟» گفتند: «آرى» گفت: «جماعت نیز چنین است. درباره رعایت خویشاوند به شما سفارش مىکنم که رعایت خویشاوند عمر را دراز مىکند و مال را بسیار مىکند و شمار را فزون. مبادا از خویشاوندان ببرید که بریدن از خویشاوند عذاب جهنم دارد و مایه ذلت و کاستى مىشود، دوستى کنید و رعایت همدیگر کنید و کار خویش را فراهم آرید و اختلاف مکنید… یزید را جانشین خویش مىکنم حبیب را به کار سپاه مىگمارم تا آنها را پیش یزید برساند، با یزید مخالفت مکنید.» مفضل گفت: «اگر یزید را برترى نداده بودى ما او را برترى مىدادیم.» آنگاه مهلب بمرد، با حبیب وصیت کرده بود و حبیب بر او نماز کرد آنگاه سوى مرو رفت. یزید، درگذشت مهلب را براى عبدالملک نوشت و اینکه وى را جانشین خویش کرده است. به قولى نیز مهلب به هنگام مرگ و وصیت گفته بود اگر کار به دست من بود سرور فرزندانم حبیب را به کار مىگماشتم. در این سال حجاج بن یوسف از پس مرگ مهلب، یزید بن مهلب را والی خراسان کرد.
سال هشتاد و چهارم
در این سال یزید بن مهلب در بادغیس قلعه نیزک را بگشود. مفصل بن محمد گوید: نیزک در قلعه بادغیس مقر داشت، یزید براى گشودن قلعه فرصت مىجست خبرگیران نهاده بود و خبر یافت که نیزک از قلعه برون شده و سوى آنجا رفت، نیزک خبر یافت و بازآمد و با یزید صلح کرد که خزاینى را که در قلعه هست بدهد و با زن و فرزند خویش ازآنجا برود. یزید خبر فتح قلعه را براى حجاج نوشت. نامههاى یزید را که براى حجاج مىفرستاد، یحیى بن یعمر عدوانى مىنوشت که همپیمان طایفه هذیل بود و چنین نوشت: «اما بعد، با دشمن روبهرو شدیم، خداى آنها را مغلوب ما کرد، گروهى از آنها را کشتیم و گروهى را اسیر گرفتیم و گروهى به قله کوهها و عمق درهها و کنار شیبها و دل رودها پیوستند.»
سال هشتاد و پنجم
سخن از خبر فتح بادغیس: به گفتهی مفضل بن محمد، حجاج به سال هشتاد و پنجم یزید بن مهلب را معزول کرد و به مفضل، برادر یزید، نوشت که او را والی خراسان کرده که نه ماه والی بود و به غزاى بادغیس رفت و آنجا را فتح کرد و غنیمتها گرفت که میان کسان تقسیم کرد و به هر یک از آنها هشتصد درهم رسید، آنگاه به غزاى اخروى و شومان رفت که ظفر یافت و غنیمت گرفت و هر چه را به دست آورد میان کسان تقسیم کرد. مفضل بیتالمال نداشت، هر وقت چیزى مىرسید مقررى کسان را مىداد و چون غنیمتى مىگرفت میان کسان تقسیم مىکرد.
قتیبه بن مسلم باهلی (۸۶-۹۶)
حجاج قتیبه بن مسلم را در سال ۸۶ هجری و همزمان باروی کار آمدن خلیفه جدید یعنی ولید بن عبدالملک مأمور ادامه فتوحات در این ناحیه نمود. اوضاع سیاسی در این مناطق بسیار متزلزل بود. بین گروههای مختلف این سرزمین درگیریهای پیوستهای در جریان بود و شرایط همواره ملتهب و متلاطم بود. قتیبه توانست سیطره امویان را بر این ناحیه بگستراند و شایستگی خود را در فرماندهی به اثبات برساند. درنتیجه او از مشهورترین و موفقترین فرماندهان نظامی شد و حاکم نیرومندی مانند حجاج از او حمایت میکرد. او توانست با آرام کردن شورشها در این ناحیه و بسط حکومت اموی ثبات ضمنی برای حاکمیت امویان ایجاد کند و با کنترل این بخش لااقل برای مدت کوتاهی فروپاشی امویان را به تأخیر بیندازد. قتیبه با مشکلات خاصی روبهرو بود. او میبایست علاوه بر ادامه فتوحات از سیاستهای خاندان مهلب نیز دوری کند. زیرا آنها با اقدامات خود سبب تحریک عصبیتهای قبیلهای شده بودند و اداره امور را با این شرایط دچار اختلال کردند. قتیبه با این کار توانست عربها را با برکناری خاندان مهلب از رأس امور نسبت به عدم درگیریهای متعصبانه مجاب نماید و با خیالی راحت به امر فتوحات بپردازد. قتیبه عملیات نظامی را از سال ۸۶ هجری آغاز کرد و در رأس سپاه بزرگی از رود جیحون گذشت و بعد از یک دوره حملات نظامی موفق توانست تمام بخشهایی که در جنگهای قبلی بر حکومت اسلامی طغیان نموده بودند را سرکوب و مجازات نماید. او منطقه تخارستان را برای بار دیگری فتح کرد و با این فتح مسیر کشورگشاییهای او به سمت مناطق دورتر هموار گشت. او بعدازاین فتح به مرو بازگشت و برادرش صالح بن مسلم را جانشین خود در فرماندهی سپاه نمود. یکی از گرفتاریهای امیران خراسان در چند سال متوالی درگیریهای آنها با نیزک بود. او بار دیگر در دوره قتیبه نیز علیه امارت مسلمین با امیران تخارستان دست به توطئه زد و پیمان صلح خود با مسلمین را نقض کرد. قتیبه ناگزیر شد برای سرکوب او مجدداً به تخارستان بازگردد. او توانست نیزک را شکست داده و به قتل برساند. بعدازاین پیروزی به سمت بخارا پیش رفت. در سال ۸۷ هجری به بیکند حمله کرد و بعد از محاصره آن آنجا را با صلح فتح نمود. مردم این منطقه بر صلح خود باقی نماندند و دست به پیمانشکنی زدند و قتیبه را مجبور کردند تا آنجا را با جنگ بگشاید و بعدازآن به مرو بازگردد. حملات قتیبه به بخارا در یک دوره سهساله به طول انجامید. قتیبه در زمستان مرو را پایگاه خود قرار داده بود و در تابستان به نبردهای این منطقه میپرداخت تا تمام آن را تحت سیطره خود درآورد. قتیبه فتوحاتش را در کناره رود جیحون از سر گرفت و در سال ۹۰ هجری سمرقند را با صلح فتح کرد. سمرقند از بزرگترین شهرهای ایالت سغد بود. همچنین او خوارزم را نیز در سال ۹۳ هجری با صلح در اختیار گرفت. در سمرقند نیز چند بار با شورشهایی مواجه شد که تمام آنها را سرکوب نمود. اهمیت فتح سمرقند در این بود که تمام کارخانههای کاغذسازی در این شهر جمع شده بودند. این صنعت مخصوص چین بود که توسط تعدادی از صنعت گران چینی به سمرقند آورده شده بود. قتیبه از سال ۹۴ هجری به فتح شهرهای چاچ، فذغانه و کاشغر پرداخت. این شهرها تحت تسلط ترکان بود. قتیبه با مقاومت سرسختانه آنان مواجه شد و بعد از بارها درگیری سرانجام در سال ۹۵ هجری آنجا را فتح کرد. درزمانی که وی مشغول جهاد در سرزمین ترکان بود خبر مرگ حجاج را دریافت کرد و بسیار اندوهگین شد. خلیفه که از تأثیر ناگوار این خبر بر قتبیه مطلع بود در نامهای به او تسلیت گفت و او را آرام کرد. قتیبه تصمیم داشت سرزمین اسلامی را تا مرزهای چین گسترش دهد. ازاینرو مرو را به سمت کاشغر ترک کرد. کاشغر نزدیکترین شهر به سرزمینهای چین است. هنگامیکه به آن شهر رسید فرستادهای از جانب امپراتور چین نزد وی آمد و از او خواست تا درباره گفتگو در مورد اهداف خود هیئتی را نزد امپراتور بفرستد. قتیبه نیز هیئتی را با سرپرستی هبیره بن مشمرج به چین فرستاد که نتایج این مذاکرات توقف فتوحات اسلامی در مرز چین بود. ازآنجاکه مسلمانان از اهمیت تجارت بین شرق و غرب غافل نبودند احتمال این وجود داشت که نمایندگان اعزامی به دربار چین اهداف سیاسی و تجاری نیز داشته باشند. از دوران قتیبه تلاشهایی برای ایجاد امنیت راههای تجار در آسیای میانه و حمایت از کاروانهای تجاری صورت گرفت. علاوه بر این دلایل سیاسی و تجاری، قتیبه از نیرومندی امپراتور چین نیز آگاه بود و آمادگی و امکانات خود را برای نبرد با چین کافی نمیدید. فاصله او با مرکز زیاد بود و عدم اطمینان از خیانت سرزمینهای فتحشده او را ناچار کرد تا از فکر ادامه کشورگشاییهایش منصرف شود.
سرانجام بعد از یک دوره دهساله کار قتیبه با خلیفه جدید در سال ۹۶ هجری یعنی سلیمان بن عبدالملک به نزاع انجامید و در نبردی که علیه امویان صورت گرفت کشته شد. در این سال قتیبه در خراسان کشته شد. علت آن چنین بود که ولید بن عبدالملک خواست برادر خود سلیمان را از ولایتعهدی خاع و فرزند خویش عبدالعزیز را بهجای او نصب کند. حجاج و قتیبه هر دو با او موافقت کرده بودند. چنانکه رخ داد سلیمان به خلافت رسید. قتیبه ترسید و بیم آن داشت که سلیمان یزید بن مهلب را به ایالت خراسان بفرستد. قتیبه به سلیمان نامه تهنیت آمیز نوشت و طاعت خود به عبدالملک را یادآوری کرد که به همان نسبت به سلیمان خواهد بود بهشرط آنکه به ایالت خراسان باقی بماند. نامه دیگر هم نوشت و جنگها و کشورگشاییهای خود را یادآوری کرد. سلیمان پاسخی نداد و قتیبه نیز در قلمرو خود سلیمان را از خلافت خلع نمود. اما مردم دعوت قتیبه را اجابت ننمودند. قتیبه از مردم خشمگین شد و مردم را ملامت نمود. سلیمان وکیع بن اسود را به مقابله با قتیبه فرستاد و سرانجام در نبردی قتیبه و اطرافیانش کشته شدند.