بسم الله الرحمن الرحیم
سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳ العربیة

انقلاب علمی

کتاب «انقلاب علمی» حلقۀ گمشدۀ تمدن مسلمانان در سیر تحول علم تجربی

تألیف دکتر عبدالله فرهی در ۵۸۴ صفحه توسط انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری منتشر شد.

نقاط عطف مهمّی در تاریخ جوامع بشری می­ توان یافت که انسان در آنها با عبور از جهل و خرافه و درک عقب­ ماندگی خود بر بال دستاوردهای تمدّنی پیشین به سوی علم و دانشی نوین پر کشیده است؛ این علم و دانش ابزاری اساسی برای او در شکل­ دهی به تمدّنی نوین بود که معمولاً به دنبال عصری مملوّ از شکّ و تردید نسبت به دستاوردهای پیشینان و ایجاد پرسش­ هایی اساسی و بی ­پاسخ، و البته به پشتوانه­ ی­ قدرت و حکومتی سیاسی صورت می­ گرفت؛ اگر بخواهیم با اتّکای به قدرت­ ها و نظام­ های سیاسی به این نقاط عطف مهم در تاریخ بشر نگاهی بیاندازیم، می­ توان به این موارد اشاره کرد: مصر مقارن ظهور فراعنه، ایران مقارن ظهور امپراتوری هخامنشی، یونان مقارن ظهور اسکندر مقدونی، بلاد اسلامی مقارن ظهور خلافت عبّاسی، چین مقارن ظهور امپراتوری سونگ و بالأخره جهان غرب مقارن ظهور ایالات متّحده­ ی آمریکا به زعم نگارنده ازجمله­ ی مهم­ترین این نقاط عطف در تحوّل سیاسی جهان هستند که در ترسیم چهره­ ی کنونی دانش بشری و حاکمیّت این دانش در پیوند با قدرت نقشی اساسی داشته ­اند. آنها با درک عقب­ ماندگی خود و ضرورت ایجاد تحوّلی فرهنگی و تمدّنی در راستای ایجاد قدرتی نوین گام برداشتند و از «مزایای عقب­ ماندگی» نهایت بهره را بردند. این قدرت­ های نوظهور ایجاد تمدّنی نوین و برخاسته از دانشی نو را برای کسب مشروعیّت مورد نیاز حکومت در جامعه ضروری می­­ دانستند. لذا این قدرت­ ها با حمایت از دانشمندان در انتقال دانش کهن برای شکل­ دهی به این دانش نو و در راستای تثبیت جایگاه مشروع خود در جامعه ضرورت ایجاد تحوّلی علمی را درک کرده، دانشمندان را به خدمت گرفتند و با حمایت از آنها در خلق تمدّنی نوین گام­ های بلندی برداشتند.

امّا دانشمندان تا چه حدّ موفّق شده­ اند در این نقاط عطف بزرگ تاریخی به خلق جهان­ هایی نوین در عرصه­ ی دانش بپردازند و انقلاب­ هایی علمی را رقم بزنند؟ آیا آنها موفّق شدند تا جهان­ بینی­ ها را نیز دگرگون کنند و بنیان­ های نوینی برای درک بهتر عالَم هستی در اختیار بشریّت قرار دهند؟ به باور نگارنده، عامل مهمّ دیگری برای نیل به این هدف ضروری بود که اهمیّت آن اگر از عامل قدرت بیشتر نباشد، کمتر هم نیست. این عامل تعیین­ کننده که همواره در شکل ­دهی به دانش نو در جوامع علمی نقشی بسیار اساسی داشته است، عامل «ایمان» است. تا زمانی که جوامع علمی ایمان خود را به نظام­ های فکری پیشین محفوظ نگه می­ داشتند، امکان بروز و ظهور تحوّل و انقلاب در آن جامعه­ ی علمی فراهم نمی­ شد. ایمان دانشمند به یک آیین و یا مکتب خاص همواره موجب شده است تا وی به هنگام برخورد با آیین­ ها و مکاتب دیگر به دفاع عقلانی از آیین و مکتب مورد نظر خود بپردازد. در این بین، گروهی به­ عنوان فلاسفه­ ی طبیعی ظهور یافتند که بیش از دیگران در حلّ این مسائل و اقناع جوامع علمی توفیق یافتند. امّا غلبه­ ی مادّیگری و تجربه­ گرایی نزد گروهی از این فلاسفه ­ی طبیعی در تمدّن غربی به­ ویژه در دو سده­ ی اخیر موجب شیوع ایمان به مادّیگری و تجربه­ ی بشری در جوامع علمی معاصر شده است که دانشی نو را در دنیای امروز رقم زده و با وجود ظهور جریان­ هایی منتقد به­ ویژه در میان فلاسفه­ ی علمِ جایگزین فلاسفه­ ی طبیعی همچنان سیطره­ ی خود را حفظ کرده است.

تأکید ما در این کتاب بیشتر بر یکی از بزنگاه­ های مهم­ تاریخی مربوط به سده­ های دوّم تا چهارم هجری/هشتم تا دهم میلادی است که مقارن با عصر نخست خلافت عبّاسی بوده است؛ به­ ویژه که سخن از علم ­ورزی در تمدّن مسلمانان تا پیش از این زمان چندان مقدور نیست.[۱] امّا چنین پژوهشی با دشواری های فراوانی رو به­ روست که یکی از آنها ضرورت شناخت نظام ­های فکری بشر در دوران پیش از اسلام و تأثیر آنها بر علم دوره­ ی اسلامی است؛ چراکه بدون رسیدن به چنین شناختی نمی­ توان به توانایی مسلمانان و یا عدم توانایی آنها در خلق جهان و یا جهان­ هایی نوین در عرصه­ ی علم­ ورزی پی برد.

شایان ذکر است که برای محدود کردن حوزه ­ی این پژوهش به لحاظ جغرافیایی، تأکید ما در این کتاب بر غرب آسیا که به اشتباه خاورمیانه­ ی اسلامی هم نامیده می­ شود- خواهد بود؛ زیرا این سرزمین، هسته­ ی اصلی اسلام و مهد رشد و گسترش آن محسوب می­ شود. بر اساس پژوهش شماری از پژوهشگران معاصر، این سرزمین به­ عنوان مهد تمدّن­ های بشری به هنگام گسترش اسلام در عصر فتوحات دارای بیشترین سهم از قدرت در میان ملل متمدّن جهان بود. وجود آثار تمدّنی باشکوه در این سرزمین­ های مفتوحه نشان از سطح بالای علمی مردم این سرزمین و اهمیّت علوم دخیله در تحوّلات علمی بعدی مسلمانان دارد. همچنین، وجود اکثریّتی نامسلمان در سرزمین­ های مفتوحه تا اواخر سده ­ی چهارم هجری[۲]– و بلکه ششم هجری- ضرورت توجه به میراث وارداتی به جهان اسلام و نقش نامسلمانان و نومسلمانان را در خلق تمدّن نوین به هر پژوهشگر منصفی گوشزد می­ کند که مسلّماً در این کتاب به این مسأله توجّه خواهد شد.

امّا دغدغه­ ای که ما را به سوی این عنوان سوق داد ناشی از این مسئله بود که هرچند علوم تجربی در قلمرو مسلمانان تا سده­ ی چهارم هجری تکوین و تحوّل یافتند، ولی به انقلاب علمی در تمدّن مسلمانان منجر نشدند؛ انقلابی که ناشی از یک دگرگونی عمیق در نگرش اندیشمند مسلمان نسبت به علمی بر پایه­ ی تجربه، مشاهده و آزمایش باشد به گونه­ ای که منجر به گشتالت بصری اندیشمند مسلمان و علم ­ورزی وی در جهانی متفاوت از جهان پیشین شود. پس لازمه­ ی چنین دگرگونی عمیقی تغییر جهان محیط بر ذهن دانشمند است و نه تفسیر آن، نه­ تنها تغییر که رویارویی و به چالش کشیدن الگوی حاکم بر آن جهان ترسیم شده و تفسیر شده در ذهن اندیشمندی است که بر اساس آن دانش ­پژوهی می­ کند و در آن چارچوب به کسب علم و معرفت مشغول است؛ علمی که البتّه بیشتر مورد توجّه ما در این کتاب است علمی است که منبع آن بیشتر «حسّیّات» است تا «عقلیّات» و «بدیهیّات» عقلی، و «حسّ»ی که از آن «استقرا» حاصل می­شود و نه «تجربه»ای که مبنای آن «طبع» است و از آن نوعی «قیاس» به­دست می­آید. امّا اینکه چه اندیشمندانی در تمدّن مسلمانان سعی کرده­اند بر اساس یک «الگو»ی مشخّص جهان ­شناسی خویش را عرضه کنند، اینکه آیا الگوی آنها الگویی وارداتی بود که داده ­های خویش را در آن ریخته بودند و یا الگویی جدید برای علم ­ورزی، و بالأخره اینکه تلاش­ های آنها چه پیامدهایی با خود به همراه آورده است، سؤالاتی اساسی بوده و هستند که تاکنون توجّه شماری از پژوهش­گران غربی، ایرانی و عرب را هم به سمت خود جلب کرده­اند. ما در این رساله از میان این سه دسته، سه پژوهش­گر را برگزیده و سعی کرده­ ایم اندیشه­ های آنها را در این باره مورد بررسی قرار دهیم: ۱- محمّد عابد الجابری ؛ ۲- محمّدامین قانعی ­راد؛ ۳- شلومو پینس. امّا چرایی عدم رخداد انقلاب علمی، ما را در این دوره ­ی پرهیاهو متأثّر از کتاب ساختارهای انقلاب علمی کوهن به سوی جریان­ ها و مکاتب علمی به ­عنوان پیش ­زمینه­ های بحران و انقلاب سوق داد؛ جریان­ها و مکاتبی که برای دین و سیاست حاکم بایستی «دانش نو» را جستجو می­کردند؛ دانشی که نیازمند «پارادایم» و الگویی فراگیر بود. ما در جستجوی چنین الگویی برآمده از آثاری جهان ­شناختی، میراث مکتوب سه سنّت بزرگ علمی را شناسایی کردیم که به زعم ما هدایت جریان علم­ورزی در جامعه­ ی مسلمانان را رهبری کرده ­اند: ۱- آثار حدیثی و خبری که بیشتر جنبه­ی بیانی و روایی داشتند و محدّثان، مورّخان و فقها در آن مرجعیّت داشتند؛ ۲- آثار نجومی و جغرافیایی که بیشتر جنبه­ ی استقرایی و حسّی داشتند و ریاضی­ دانان، ستاره­ شناسان و جغرافی ­دانان در آن برجستگی یافتند؛ و ۳- آثار فلسفی و عرفانی که بیشتر جنبه­ ی قیاسی و عقلی و سپس، انتزاعی و باطنی داشتند و متکلّمان و فلاسفه و سپس، عُرَفا و صوفیان در آن پیشتاز بودند. امّا دسته ­بندی این میراث بزرگ تنها فهمی ناقص از منازعه­ی میان این جریان­ها و مکاتب علمی طیّ این سده­ ها به ما ارائه می­ دهد؛ چراکه آثار بسیاری از اندیشمندان مسلمان از بین رفته و شماری از این جریان­ها و مکاتب علمی به حاشیه رفته­ اند. اهمّیّت اساسی این رساله هم در توجّه به این «حاشیه»هاست. «حاشیه»هایی که به زعم بنده زمانی در «متن» جریان داشته و در رشد «پویا»یی جامعه­ ی علمی طیّ این سده­ ها نقش فوق­العاده تأثیرگذاری ایفا کرده­اند. «حاشیه»های دیروزی که چه­ بسا از «متن» امروز هم مهم ­تر بوده و جریان غالب در جامعه­ی علمی بر این واقعیّت تاریخی سرپوش نهاده است؛ به گونه­ ای که فرد با نگاه به این روایت غالب تصوّر می­کند که آن جریان­ها و مکاتب علمی گروه­ هایی انحرافی بوده ­اند که به زودی مضمحل شده  و چیز قابل ذکری هم از آنها در تاریخ باقی نمانده است که به طور مشخّص، شکّاکان، افزارمندان و صاحبان فنّ از این جمله­ اند. ازجمله مهم­ ترین جریان­ ها و مکاتب علمی به زعم بنده در این سده ­ها عبارت بودند از: ۱- زبان­شناسان؛ ۲- شکّاکان؛ ۳- متکلّمان؛ ۴- افزارمندان؛ ۵- پزشکان؛ ۶- ستاره ­شناسان؛ و ۷- فلاسفه. با توجّه به نقش بی­ بدیل فلاسفه­ ی طبیعی مدافع قیاس منطقی ارسطویی در جریان علم­ ورزی و طبقه­ بندی علوم به برجسته­ ترین شخصیّت این جریان در این دوران یعنی کِندی توجّه بیشتری شده و روش و الگوی وی در علم­ ورزی در کنار فیلسوف و دانشمند تجربی بزرگ این دوران یعنی رازی مورد نقد و بررسی ویژه قرار گرفته است؛ رازی دانشمندی بود که تلاش داشت از پزشکی به ­عنوان فلسفه و علمی تجربی دفاع کند، ولی جریان فلسفی حاکم بعدها وی را از جرگه ­ی فلاسفه بیرون انداخت.

به ­طور چکیده، مدّعای بنده در این کتاب این است که تکوین و تحوّل علوم تجربی در تمدّن مسلمانان طیّ چهار سده­ ی نخست هجری با بحران­ هایی همراه بوده که جهان­ بینی­ ها را نیز دگرگون کرده است؛ ولی با وجود این، به انقلاب علمی منجر نشده است؛ سیطره یافتن الگوی جهان­ شناختی ارسطویی بر علم دوره­ ی اسلامی یکی از عوامل اساسی در عدم ظهور انقلاب علمی و پیدایش الگویی نوین برای علم­ ورزی در این تمدّن نوظهور بود. در ضمن، در صورت تبدیل شدن شکّاکان و صاحبان فنّ به دو جریان علمی صاحب مکتب، غلبه­ ی مکتب اصحاب تجربه بر مکتب اصحاب قیاس در پزشکی، ادامه یافتن کار اصحاب مذهب ممتحن در ستاره­ شناسی، غلبه­ ی نگرش ریاضی بر طبیعی و بالأخره غلبه­ ی فلاسفه ­ی محض قائل به جدایی فلسفه از شریعت بر فلاسفه ­ی طبیعی در جهان­شناسی مسلّماً وقوع انقلاب علمی در تمدّن مسلمانان در همان سده­ های نخستین چندان دور از انتظار نبود. البتّه آنچه هم پس از آن در صورت وقوع لازم بود، مدرسی­ شدن علم تجربی تولیدی در نظامی مدرسی بود؛ حال آنکه متون علمی و فلسفی در نظام آموزشی مسلمانان عمدتاً به حاشیه رانده شدند و متون فقهی و حدیثی در متن جای گرفتند.

در میان این جریان­ های فکری، فلاسفه بیش از دیگران در تعیین حدود و ثغور علم، روش علم ­ورزی، طبقه­ بندی علوم و چگونگی کسب معرفت و شناخت نسبت به جهان هستی نقش داشتند. یکی از مهم­ ترین نزاع­های فکری میان این فلاسفه­ ی مسلمان که منجر به ارائه­ ی الگوهای جهان­شناختی متفاوتی شد، نزاع میان فلاسفه­ ی طبیعی ارسطویی متأثّر از جریان نوافلاطونی با پیشگامی یعقوب بن اسحاق کِندی از یک سو، و پزشکان فیلسوف­ مآب افلاطونی متأثّر از مکتب اسکندریّه با پیشگامی محمّد بن زکریّای رازی از سوی دیگر بود. نزاعی که در نهایت به­ ویژه با بهره ­گیری جریان نخست از سلاح منطق و جمع بین آرای حکیمَین- افلاطون و ارسطو- به پیروزی فلاسفه­ ی طبیعی و منطقی به رهبری فارابی و خارج نمودن پزشکان صاحب فنّ از زمره­ ی فیلسوفان اهل علم منجر شد.

[۱]  مظفّر اقبال هم با این دیدگاه موافق است و ماجرای ظهور علم در تمدّن مسلمانان را از حدود سال­های ۷۶۲ و ۷۷۷م. یعنی سال­های ساخت بغداد و وفات جابر بن حیّان به­ عنوان دو نقطه­ ی عطف مهم پی گرفته است؛ نک.

See Muzaffar Iqbal, the Making of Islamic Science, p. 11, 15.

[۲] برخی پژوهشگران، قوی­ ترین جریان گروش به اسلام را مربوط به سال­های حدوداً ۲۰۰ق./۸۰۰م. تا ۴۰۰ق./۱۰۰۰م. می­ دانند: هیو کندی، «زندگی عقلانی در چهار سده­ ی نخستین اسلام»، فرهاد دفتری، سنّتهای عقلانی در اسلام، مترجم: فریدون بدره­ای،ص۲۲٫

 

بازتاب

پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی (علم و فناوری)

پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.