پردهی نخست
بهشت بشر
روزی بود، روزگاری بود؛ بهشتی پر از درخت با شاخههایی درهمتنیده بود؛ ولی هنوز انسانی نبود تا در این بهشت دنیوی پای گذارد. پس خداوند خواست که انسان را بیافریند؛ خانهی او را هم همین بهشت زمینی مقرّر فرمود. امّا خانهای که خداوند برای بشر مناسب دانست، با خانههایی که همین بشر در آیندهای نهچندان دور ساخت، تفاوت فراوان داشت. این خانه در و پنجره نداشت؛ دیوار و سقف گلی نداشت؛ قالی و قالیچه نداشت؛ بخاری و کولر نداشت؛ این خانه باغی بود که سقفش شاخههای درهمتنیدهی درختان آن، دیوارش ساقههای درختان آن و کالاهایش ثمرات این باغ بودند. این باغ کشاورزی و صنعت نداشت؛ جامعهی مدنی نداشت؛ و در یک کلام، به زعم امروزیها «تمدّن» نداشت؛ ولی آنچه بشر نیاز داشت، داشت. پس، خداوند از روح خود در این بشر دمید و انسان را جانشینی روی زمین قرار داد. پس از این آفرینش، خداوند خود را با صفت «احسنالخالقین» ستود و نه بشر را با صفت «اشرفالمخلوقات» یا «خلیفهالله».
امّا بشر به داشتههایش در این باغ دلگشا قانع نبود و در این دنیای فانی جاودانگی را میجست. پس بهدنبال تحقّق این خیال واهی با دروغی شیطانی به درختی نزدیک شد که نباید میشد. امّا این درخت نهتنها طعم جاودانگی نداد، بلکه طعم آشکار شدن عیوب و اخراج از این جنّت داد. بشر نخستین درصدد برآمد که این عیوب را بپوشاند. او از برگهای درختان برای این کار استفاده کرد و بدینسان، نخستین گام را در تهیّهی پوشاک برداشت. البتّه این گام، گام نخست بود و بشر این گام را گام به گام ادامه داد تا اینکه بالأخره توانسته است این تمدّن نوین را در عصر حاضر بیافریند. مسلّماً خلق چنین تمدّنی در آن باغ امکان نداشت. بایستی بشر برای تحقّق این رؤیا از جنگل بیرون میشد؛ پس، بیرون رفت. البتّه خداوند میدانست که جایی برای انسان در این دنیا بهتر از این باغ نیست؛ ولی در عین حال، خواست خداوند تحقّق این خواستهی انسان بود؛ پس مانع او برای رفتن به دنبال رؤیاهای دور و درازش نشد و او را از آن باغ بیرون کرد تا بهدنبال تحقّق این رؤیاهایش برود. … امّا خداوند باغی نیز با طعم جاودانگی برای بشر فراهم کرده بود؛ باغی که هرگز خیال خروج از آن به مخیّلهی انسان خطور نخواهد کرد. ولی دیگر این باغ بهسان باغ پیشین رایگان بهدست نخواهد آمد و رسیدن به چنین باغی بدون کشیدن سختی و قبولی در آزمون زندگی دنیوی غیرممکن است… و این داستان دیگری است.