- دکتر عبدالله فرهی - http://abdullahfarrahi.com -

مفاهیم بنیادین: ۳- عقل

العربیه

فارسی

Türkçe

Deutsch

Français

English

العقل

عقل

akl

die Vernunft

La raison

the reason

 

ریشه‌شناسی

عقال: طنابی که بر پای شتر می بندند تا حرکت نکند (نک. ابن‌منظور، لسان‌العرب؛ راغب، مفردات).

 

 

دایره‌ی معنایی

منع و بازداشتن (نک. جوهری، صحاح)

قلعه و دژ؛ چراکه مایه‌ی بازدارندگی است. (نک. ابن‌منظور، لسان‌العرب)

دیه؛ به دیه نیز «عقل» مى گویند؛ چرا که جلوى خونریزى بیشتر را مى‌گیرد.

 

 

تعاریف

عقل

«علم به صفات اشیاء از حسن و قبح و کمال و نقصان»

عاقل

کسی که می تواند نفس خویش را کنترل کند، و از هوی و هوس بازدارد.

عقیله

به زنى گفته مى‌شود که داراى عِفّت و حجاب و پاکدامنى است.

 

شناخت از طریق اجزا

عقل: ۱- عقل کلّی (نوس)؛ ۲- عقل هستی (لوگوس).

۱- عقل کلّی (نوس): آناکساگوراس نخستین پرده از آفرینش هستی را به­سان توده­ای نامنظّم از گوهرها یا ریزدانه­هایی بخش­ناپذیر به تصویر کشید؛ ریزدانه­هایی که تنها «عقل» به­عنوان ابزاری مناسب برای شناخت آنها شمرده می­شد و «حس و تجربه» در این راه ناکارآمد به­شمار می­آمدند. به باور وی، «عقل سامان­دهنده­ی همه­چیز و علّت پیدایش اشیاء است». «عقل» در این اندیشه فرمانروای جهان بود. امّا این عقل کلّی یا نوس، نفسی مستقلّ از جهان مادّی بود که نفوس مستقلّ دیگر هم از آن صادر می­شد و در نتیجه، طبیعت در این اندیشه برای عقل قابل درک قلمداد شد. تداوم این اندیشه در فلسفه­ی فلاسفه­ی سه­گانه­ی بزرگ یونان باستان، یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو به­وضوح قابل پیگیری است.

۲- عقل هستی (لوگوس): به باور هراکلیتوس (ح.۵۰۰پ.م.)، این عقل هستی به­سان نار یا نور الهی در درون طبیعت جاری و ساری بود و  به آن از درون سامان می­بخشید. نسبت این عقل به جهان همانند نسبت نفس به بدن شمرده می­شد و نفس بشری شعله­ای از این آتش الهی یا قانون کلّی بود که در طبیعت جریان داشت و بر آن فرمان می­راند. این عقل هستی یا همان «عقل کلّی» درون و همراه طبیعت بود و نفس بایستی تلاش می­کرد تا آن را بشناسد و بر اساس آن عمل کند. این اندیشه در فلسفه­ی روّاقی و همه­ی فلسفه­های دارای گرایش وحدت وجودی رسوخ کرد و به بن مایه اصلی این اندیشه ها تبدیل شد.

 

عقل: ۱- عقل برسازنده (کنشگر یا فاعل)؛ ۲- عقل برساخته (متعارف)

۱- عقل برسازنده (کنشگر یا فاعل): فعّالیّت های ذهنی که عقل در هر استدلال یا پژوهشی آنها را انجام می دهد تا به مدد آنها پاره ای از اصول و قواعد کلّی را استخراج کند. (عقلی یکسان برای همگان)

۲- عقل برساخته (متعارف): دستگاهی از قواعد معیّن و پذیرفته شده در دوره‌ای از تاریخ است که در آن دوره، به آن ارزش و اعتبار مطلق داده می‌شود. (عقل زمانمند)

 

برای کسب اطلاعات بیشتر بنگرید به: محمد عابد الجابری، نقد العقل العربی؛ جورج طرابیشی، نقد نقد العقل العربی؛ ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن؛

 

 

 

[1] [2] [3] [4]